The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

مچ دست ها

میخوام امشب یک خاطره خوب رو تعریف کنم. یک خاطره گرم، یک خاطره ی همه چیز تمام، البته برای خودم. یکی از اون روزهای بی عیب؛

رفته بودم کتابخونه، درس میخوندم. به آرمین پیام دادم میای بریم سینما؟ گفت بریم، الانم بیا اینجا. رفتم اونجا، طبق معمول اول بهم میوه و اسموتی هندوانه و توت فرنگی داد، بعد وزنم کرد که لاغر تر نشده باشم. بعد بلندم کرد برد جلوی کولر یه پتو هم پیچید دورم طوری که شبیه شفیره پروانه شدم و خیلی خوشحال توی پیله م میلولیدم. بعد برام غذا گرم کرد و یکم سریال کره ای از یه شبکه ای دیدیم، از این سبک جومونگ و اینا، بعدش رفتیم سینما، متری شیش و نیم رو دیدیم. آرمین آخرش یکم گریه کرد، من یکم دلداریش دادم. گفت پدرش هم اینطور وضعیت فقیرانه و تنگ دستانه ای داشته. گفتم ولی پدرت مواد فوش نشد، متخصص قلب شد. بعدش دیدیم یه بستنی فروشی جدید نبش خیابون باز شده، رفتیم بستنی بخوریم. گفتم من بستنی نمیخورم، آب پرتقال میخورم. بستنی خودشو انداخت تو آب پرتقال من همش زد :)) بد هم نشد، فرق خاصی با مثلا آب هویج بستنی نداشت.

بعدش بهش گفتم آرمین میدونی امروز چه روزیه؟ گفت نه. گفتم دو سال پیش امروز، اولین باری بود که بوسیدمت.

رفتیم تو خاطرات دو سال پیش، یه بار تو ماشین بودیم، بهش گفتم راستی چرا مردم وقتی عاشق هم میشن لب همدیگرو میبوسن؟ چرا مثلا به جای لب، مچ دستشونو به هم نمیمالن؟ مچ دستشو به مچ دستم مالید، منم بوسیدمش. بعد یه آقایی در خونه شونو باز کرد وایساد تو کوچه زل زد به ما، ما هم رفتیم :))

این بود خاطره ی خوبم، نمیخوام به حال الانم فکر کنم، به اینکه آرمین چقدر شکسته شده، چقدر تحت فشاره، به خاطر پدر و مادرش که جدا شدن ولی طلاق نگرفتن، به خاطر اینکه پدرشو دوست داره ولی ازش متنفر هم هست چون به مادرش خیانت کرد، به اینکه آرمین مظلوم من بعد از کلی حال خرابی رفته پیش روانشناس و بهش گفته که تو مرز روانپریشی قرار داری و اگه الان دارو رو شروع نکنی دیگه درست نمیشه، به اینکه آرمین چند روزه جوابم رو سرسری میده و در نهایت گفت حالم مدتیه خوش نیست و معذرت خواهی هم کرد. به اینکه گفتم هر وقت هر احتیاجی بهم داشتی بگو و اگه میخوای راحت باشی راحتت میذارم تا حالت خوب شه. به اینکه الان راحتش گذاشتم، تا حالش خوب شه. 

  • ۹۸/۰۴/۱۸
  • سوفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی