اخبار روز شنبه 17 اسنفد 92
- شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۵۲ ب.ظ
چند روزه که بدون هیچ فکری،همینجور نفس میکشم.و هرچند ساعت یکبار به این فکر میفتم که:نباید الان نگران باشم :-؟ امتحان ندارم :-؟ درس عقب افتاده :-؟ درد بی درمان :-؟ و بعد متوجه میشم که نه،هیچی.و چین بین دو ابرو با کمی تلاش برطرف میشه.
چرا هیچ دردسری نیست؟ چون نزدیک سال نو ه.مسافرت نمیریم.از این خونه تکونی چیزا نداریم.خوش و خرم نشستیم داریم زندگی مونو میکنیم.امسال سال دومیه که مامانم اصلا به اینکه تمام پنجره ها از پشت و از رو سابیده شده باشن و کف خونه استریل بشه و محتویات کابینت ادویه ها ابتدا کف آشپزخونه چیده بشن و پس از تمیز شدن___________سرجاشون برگردن.فکر میکنم به خاطر پایان نامه ش بود.که اتفاقا همین امروز از ساعت ده صبح تا دوازده ظهر دفاع کرد و با رتبه ی عالی روانه ی خونه شد و باز هم اتفاقا همین چند لحظه پیش رسید و به م گفت پرده هارو بکشم،دلیل ایجاد وقفه این بود که رفتم کارو انجام بدم خاب.کلاس ریاضی امروز تشکیل نشد؛ظاهرا یکی از اقوام دبیر مربوطه مُرده.شکور بالاخره فاینال داد و خیال همه رو راحت کرد و نتیجه هرچی باشه،در هر صورت برنده ست.بابای فاطمه هاشمی استاد ریاضی دبیر فیزیک کلاس های صبح جمعه بوده.ناهار ماکارونی دست پخت بابا خوردم و مثل اکثر اوقات رب گوجه ش کم بود.بشقاب ماکارونی،یک قاشق،یک چنگال و بشقاب شام دیشب روی میز آبی م ساکن ند.میخوام بعد از این برم سر وقت کتاب های دو جلدی برادران گریم که اولین جمله رو میخونم و تا ته داستان رو حدس میزنم و همیشه از قالب های خاصی برای همه ی داستاناش استفاده شده.امروز شکور و عانی مدرسه نیومدن و تمام مدت روی سر شادی و یاسمن چتر شدم.خانوم جیحونی فهمید که نصف من زیر زمین حضور دارد درست مثل کشتی و کوه های یخی.
این بود.
پی نوشت:خیلی وقته که سه تار نزدم اصلا
پیِ پی نوشت:مامانم از همون دامنی که من برای خودم خریدم خریده و حالا هردو افسرده ایم چون هیچ توجه نکرده بود که من هم از اون دارم.
چرا هیچ دردسری نیست؟ چون نزدیک سال نو ه.مسافرت نمیریم.از این خونه تکونی چیزا نداریم.خوش و خرم نشستیم داریم زندگی مونو میکنیم.امسال سال دومیه که مامانم اصلا به اینکه تمام پنجره ها از پشت و از رو سابیده شده باشن و کف خونه استریل بشه و محتویات کابینت ادویه ها ابتدا کف آشپزخونه چیده بشن و پس از تمیز شدن___________سرجاشون برگردن.فکر میکنم به خاطر پایان نامه ش بود.که اتفاقا همین امروز از ساعت ده صبح تا دوازده ظهر دفاع کرد و با رتبه ی عالی روانه ی خونه شد و باز هم اتفاقا همین چند لحظه پیش رسید و به م گفت پرده هارو بکشم،دلیل ایجاد وقفه این بود که رفتم کارو انجام بدم خاب.کلاس ریاضی امروز تشکیل نشد؛ظاهرا یکی از اقوام دبیر مربوطه مُرده.شکور بالاخره فاینال داد و خیال همه رو راحت کرد و نتیجه هرچی باشه،در هر صورت برنده ست.بابای فاطمه هاشمی استاد ریاضی دبیر فیزیک کلاس های صبح جمعه بوده.ناهار ماکارونی دست پخت بابا خوردم و مثل اکثر اوقات رب گوجه ش کم بود.بشقاب ماکارونی،یک قاشق،یک چنگال و بشقاب شام دیشب روی میز آبی م ساکن ند.میخوام بعد از این برم سر وقت کتاب های دو جلدی برادران گریم که اولین جمله رو میخونم و تا ته داستان رو حدس میزنم و همیشه از قالب های خاصی برای همه ی داستاناش استفاده شده.امروز شکور و عانی مدرسه نیومدن و تمام مدت روی سر شادی و یاسمن چتر شدم.خانوم جیحونی فهمید که نصف من زیر زمین حضور دارد درست مثل کشتی و کوه های یخی.
این بود.
پی نوشت:خیلی وقته که سه تار نزدم اصلا
پیِ پی نوشت:مامانم از همون دامنی که من برای خودم خریدم خریده و حالا هردو افسرده ایم چون هیچ توجه نکرده بود که من هم از اون دارم.
- ۹۲/۱۲/۱۷