The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

دلتنگم و...

امشب حالم بد است، دلم تنگ است،‌ سرم پر از خاطره است. آهنگمان را گوش میدهم و غصه میخورم. امشب هم دلتنگم.

به تمام خاطراتم رجوع میکنم،‌ چه وصله های ناجوری روی هر یک چنگ انداخته. در ذهن خودم دوباره به آن روز برمیگردم و پایان قشنگ تری برایش میسازم. با او صحبت میکنم، پای حرفهایش مینشینم، مرا میفهمد. 

انقدر درباره اش خیال پردازی کرده ام که یک موجود خیالی ازش ساخته ام. این مخلوق را از خود او بیشتر دوست دارم، دیگر خودش را دوست ندارم، فقط تصور ذهنی خودم را دوست دارم. هرطوری بخواهم رفتار میکند، هرطوری بخواهد هستم. کسی که در ذهنم دوست دارم از او زیباتر است، آرام تر، عاقل تر، و مرا آن طوری دوست دارد که میخواهم و حتی بهتر. دوست داشتم خیالاتم واقعی بودند، که این آدم به تصورات من تبدیل شود یا تصورات من به شکل آدمی درآیند. دلم برای آدم خوب توی خاطراتم تنگ شده است. برای کسی که این اواخر میدیدم نه، برای کسی که اولین بار دیدم. برای کسی که مرا خیلی خاص میدانست. خاصِ خوب، نه خاصی که خودم خودم را میپندارم. یک جور خاص دیوانه نه، بلکه یک آدم جادویی. من دلم برای جادویی بودن در ذهن او تنگ شده. دلم برای اینکه هرجا باشیم فرق نمیکرد تنگ شده. دلم برای خیلی چیزها تنگ است، ولی برای خود الانش نه.


  • ۹۶/۱۲/۲۴
  • سوفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی