The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

'R

۲۱ اردیبهشت امسال بود. رفتیم شهربازی، هیچکس نبود، هیچکس به جز به ما. گفتیم کدوم دستگاه رو برای دو نفر روشن میکنید؟ گفت هرچی بخواین. رفتیم رو چرخ و فلک، گفت خب بعد از اینجا کجا بریم؟ بریم چای بخوریم؟ گفتم بریم. میگفت یه جایی رو میشناسم، طرفای فلان میدون...

یادش نبود که قبلا از اون دکه چای برام گفته، برام گفته بود، یه بارم رفته بودیم ولی بسته بود، حدود ۶ ماه پیش.

یه جایی هست، یه خیابون تو کوه  ها. به ندرت کسی رد میشه، منظره ش ولی قشنگه. چای رو بردیم اونجا، داغ داغ. شب بود، تاریک و ابری. چیزی نگفتم، اونم چیزی نگفت. آخرین باری که اونجا بودیم، روزگار خیلی خوبتری بود، از اونموقع نیومده بودم، نمیدونم اون اومده بود یا نه، پرسید به چی فکر میکنی؟ گفتم زرنگی؟ خودت به چی فکر میکنی؟

-از خودم بدم میاد.

گفتم: چرا؟

-آخرین باری که اینجا بودیم، یادته روی اون سنگ نشستیم؟ یه حرفایی بهت زدم...

یادم بود که دم دمای یه غروب تابستون اونجا بودیم، یادم نمیومد چی میگفتیم.

پرسیدم: کدوم حرفا؟

-یه قولایی بهت دادم...

یکم سبک سنگین کرد، دوباره گفت: قول دادم هیچوقت اذیتت نکنم...

سکوت شد. دلم میخواست خیلی سریع، خیلی راحت بگم: خب نکردی! ولی نتونستم، خیلی سعی کردم، حتی سعی کردم دروغ بگم... به خودم میتونستم دروغ بگم،‌ ولی به اون نه. از این درگیری با خودم مچاله شدم،‌ گفتم: خب نکن.

یکم دلم برای خودم سوخت، چای ها رو سر کشیدیم،‌ دیگه داغ نبود. دستمو گرفت، این داستان دوباره شروع شد. 

  • ۹۷/۰۳/۲۱
  • سوفی

نظرات  (۱)

:)
پاسخ:
☺︎
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی