The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

میرم، درست تو یه روز بارونی.

یک هوای بارانی دلگیری شده، من از هوای بارانی دلگیر متنفرم. من از هوای بارانی متنفرم، من از باران متنفرم. یاد آخرین وقتی که باران میبارید میفتم، یاد یک باری که رفته بودیم دوچرخه سواری، خسته شدم نشستیم روی تاب وسط بلوار، بعد من یک فیلمی براش تعریف کردم، فیلم مورد علاقه م eternal sunshine of the spotless mind، بعد ادامه دادیم رفتیم تا خود کوه، از آن بالا دیدیم یک ابر گنده ای دارد سطح شهر را میگیرد. گفت میخوایم با خواهرم بریم بیرون، گفتم دلم براش تنگ شده. گفت میای؟ گفتم آره. گفت خب زود بریم که زیر باران نمانیم.
زیر باران ماندیم ولی، در عمرم باران به آن شدیدی ندیدم. تو کفش هام هم آب جمع  شده بود، همه جام خیس بود، رفتیم خانه شان لباس عوض کردیم، مادرش به من لباس داد، رنگ مال خودم بود. همین دیگه،  بعدش پیتزا خوردیم و رفتیم.
من منتظرم دو سه ساعت که بگذرد برم دوچرخه سواری بازم، ولی من تنها م اینبار. البته یک خوبیش اینست که هرطوری برم کسی نیست  بگه یواش برو یا مواظب باش. با کله میفتی تو شیب و پیچ و شیشه ماشینا، آره.
الان میخوام درس های هفته بعد را بخوانم بعدش میرم. 
  • ۹۷/۰۷/۱۳
  • سوفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی