امروز روز پدره،نتونستم واسه بابام چیزی بگیرم و این بخاطر تنبلی خودم بوده.میخوام الان برم بیرون و یه فکری کنم.شاید یه کیک.بابام عاشق کیکه ولی دوست نداره چاق بشه.یه جورایی عین خودمه.امروز پیتزا درست کرده بود خوشمزه طور.همین الان بارون میومد ولی فکر کنم قطع شد.ظهره ها،ساعت دو نشده ولی انگار ساعت شیش عصره.خب برم بیرون تابلوعه که دارم میرم کادو بگیرم :-" تازه باید کلی علاف شم از بانک پول بکشم :-" الانم رعد و برق زد :-" دارم بهانه تراشی میکنم خب :-"
سه فصل از شیمی رو خوندم،دو فصل اول ش هم واقعا آسونه و تازه فردا رو هم وقت دارم.تازه نیم ساعت دیگه کلاه قرمزی میده :-<
پس الان برم که به اونم برسم :-؟
رفتم رفتم.
هفته ی پیش رفتیم اردو.مکان: سنقر.زمان:هفت صبح تا هفت شب.به اتفاق کل مدرسه.خیلی خوش گذشت به جز وقتایی که سوسک بزرگ قرمز لاکی رنگی با نقطه های سبز به من و شکور حمله میکرد و آناهیتا به جای کیش کردن سوسک آن را بدست گرفته چیک چیک ازش عکس میگرفت سپس کلی با سوسک جان خنده و شوخی میکرد و بعد خدافظی میکردند.در یکی از این حملات من سعی در فرار داشتم که چون روی تپه ی شیبداری نشسته بودیم از تپه افتادم و توی خارها غلتیدم و الآن آثار جراحت و خار در بازوی چپم قابل مشاهده میباشد.
چند دست لباس نخی و راحت از اینترنت سفارش دادم که هنوز به دست م نرسیده ند.اونیکی هفته که شکور و آنی اومدند اینجا اولش بازی "پو و لومپی" که تو بچگی خیلی مورد علاقه بود بازی شد و پس از اینکه همه مون دیوانه شدیم چون بازی بسیار بچگانه بود-وقتی بچه بودم اینجوری نبود که :(-رفتیم جنگا بازی کردیم.و شیرموز و الویه و لیموناد خوردیم و در حالی که باران میبارید خانه را ترک کردند.
معلم جغرافیا: از کی بپرسیم...چشمه کبودی.
-نخوندم حاضر نیستم
+تو امتحانم غایب بودی کبودی یعنی چی نخوندم؟
-واسه امتحان خونده بودم خاب،مریض بودم که نیومدم.
+خب الان بیا درسای همون امتحانو جواب بده.
-هفته ی پیش خوندم خوب یادم نیست...
(بچه ها:برو،برو،بهتر از هیچیه.)
...
پس از تعدادی پرسش شفاهی،دبیر شاکی میشود.میگویم گفتم که نخواندم.صفری برایم میگذارد و مینشینم.
کلاس ما صفرو های زیادی در جغرافیا دارد.فکر نکنید دانش آموز های تنبل و بدرد نخوری هستیم ها!تازه فرزانگان م هستیم.سارا و حانیه(اسمش با ح نوشته میشه،میدونم عجیبه) م صفر گرفتند.پژمان هم همینطور.
هفته ی بعد که جغرافیا داشتیم که امروز بود،امتحان شیمی هم داشتیم ولی دیگه از من نپرسید.من میدونستم شیمی الکی و سرکاریه و نمیخواد امتحان بگیره.چون این فصلو دو هفته پیش تموم کرد و امتحان گرفت و هم اینکه واسه چهار تا کلاس دوم دیگه این امتحانو نذاشت.به هر حال میدونستم امتحان شیمی وَهمه.و بود.
یکی از معلما به دلیل در هم رفتگی و غصه دار بودن به اتاق مشاوره معرفی م کرده.من به معلم زیست مشکوکم چون روزی که با شکور اینا رو زمین نشسته بودیم و داشتیم به ترک اسمون میخندیدیم و من انقدر خندیدم که اشک از چشمام میومد،معلم زیست از جلوی ما رد شد و یه نگاهی به من کرد و تنها چیزی که دید صورتی رقت انگیز و خیس از اشک بود.در طول کلاس ها هم همیشه ساکت و در هم رفته م بخاطر همینه.
پی نوشت:ویندوز هشت چقدر بهتره 8->