دلم میخواد به گذشته م سر بزنم، به انسان غمگینی که بودم بگم روزای بهتری میاد، گریه نکن.
دلم میخواد به آینده م سر بزنم، اگه اونجا هم غمگینم بهش بگم روزای بد اگه طولانیه، به خاطرات خوبت فکر کن.
چون امروز شادم.
همیشه تصوری در ذهن داشته م، تصوری که همه چیز را با آن مقایسه میکردم و شباهتی نمیافتم. زمانی رسید که انعکاس آینه ای این تصویر را در آب شفاف دیدم و به سویش رفتم، هرچه پیش میرفتم سردترم میشد و انعکاس مواج تر و بهم ریخته تر، نهایتا من در انعکاس غرق شدم. از زیر آب بالا را نگاه کردم و تصویر واقعی را دیدم ولی من دیگر غرق شده بودم.
من دنبال عشق و اینها نیستم، هیچوقت نبودم. من دوست دارم اوقات خوشی را با دیگران بگذرانم و بعد کمی هم برای خودم تنها باشم، غذاهای سبک بخورم و زیاد بخوابم. همین.
ولی گاهی دلم میخواهد کسی موهایم را بو کند و بگوید سرت بوی نارگیل میدهد.
به یگانه گفتم اینجور وقت ها باید مثل دارو که سریع توی حلقت میریزیش، یا مثل وقتی که آب استخر میرود توی بینی ات ولی وسط شنا کردن هستی و مجبوری همینطوری ادامه دهی تا آخرش، فقط یک کاری کنی بگذرد تا برسی به وقتی که دوباره دلت نمیخواهد کسی مویت را بو کند.
نمیتونم یک جا بند شم، نمیتونم چیزی بخونم یا چیزی بنویسم یا با کسی واقعا حرف بزنم، فقط میتونم برم پیاده روی طولانی و دوچرخه سواری و رانندگی با سرعت و با خودم حرف بزنم و تصور کنم دارم با آدمای مختلف حرف میزنم و به جای اونا جواب خودمو هم میدم. متاسفانه تا وقتی هوا روشنه و آفتاب روی سرمه نمیتونم، من از خورشید خوشم نمیاد، باعث میشه پیشونیم عرق کنه. به خاطر همین کل روز منتظرم که غروب شه بعد میرم بیرون ولی روز خیلی طولانیه و شب کوتاه.