The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

قضیه ی پارک و استخر

قضیه پارک:
میخواستیم بریم خرید،پس من و آنی رفتیم طرف خونه ی شکور.ولی هوا خیلی گرم بود و ترجیح دادیم یک ساعتی تو سایه درختای پارک کوچه بالایی بشینیم و نشستیم.ولی گرسنه مون بود و رفتیم از کنار پارک فلافل گرفتیم و درست وقتی منتظر فلافل ها بودیم،یه ماشین اومد و کنار پارک،پارک کرد و به نظر میرسید میخواد پیاد بشه یا اینکه بره ولی شکور گفت عه این چرا مارو نگاه میکنه،برگشتم و دیدم یه مرد با ظاهر ترسناک که نصف صورتش ریش و پشم بود و نصف بقیه یه عینک دودی،بر و بر زل زده به ما سه تا.مام گفتیم شاید منتظر کسیه و چشماش چپه پس بریم تو پارک بشینیم،راستش من داشتم خیالبافی میکردم که اگه بریم تو خیابون و بخوایم خرید کنیم بیاد با ماشین عمدا بزنه بهمون و یکی مونو بندازه پشت ماشینش و برو که رفتی ولی من همیشه از این فکرا میکنم پس به خودم نگرفتم،ولی طرف خیلی پلید نگاه میکرد.به هر حال رفتیم تو پارک و دور ترین نقطه به اون ماشین رو انتخاب کردیم ولی یکهو مهسا که روبروی ما وایساده بود و روبروش خیابون هم بود رنگش پرید و گفت عه یارو پارکو دور زده اومده اینور!خب زهره ترک شدیم،و بازم جامونو عوض کردیم و قرار شد اگه طرف بازم اومد زنگ بزنیم به بابای مهسا که بیاد دنبالمون.مرد روانی باز هم دور زد :-| و با تلفن حرف میزد ومارو نگاه میکرد و واقعا پلید و خبیث بود.من میگفتم پلاکشو به پلیس گزارش بدیم ولی آنی از دادن موبایلش به من خودداری کرد و خودم تلفن نداشتم.به هر حال بابای شکور اومد،و وقتی رفتیم طرفش شخص پلشت به سرعت فرار کرد و ما گیج بودیم که چراااا خب آخه این همه داف تو این شهر بود این چرا جذب ما شده خب.روانیه خب.ولمون کن خب. به هر حال،رفتیم خونه ی مهسا برای آسایش بیشتر و اتاق برادرشم که با پنجره به اتاق خودش راه داشتو دید زدیم :-" :)) از اتاق مهسا هم شلخته تر بود.و ژله ی رنگی رنگی خوردیم و افسوس خوردیم که خریدمون خریده نشد.

قضیه استخر:
مامان مهسا چندین تا بلیت استخر هتل پارسیان گرفته بود قرار بود که دوشنبه ی پیش بریم.گفتم نمردیم و استخر هتل هم رفتیم.بعد عانی اومد و گفت نریم چون...اممم...آهان گفت پشمالوعه :-" و نمیخواد بره استخر لوکس درحالی که پشمالوعه :-" ما هم خب گفتیم که حرف مفت نزن و بیا و اینچیزا ولی بعدش گفت شب میخواد بره خونه عمه ش و خوابش میگیره :-" ولی من و مهسا اون موقع بساط جمع کرده بودیم و حاضر شده بودیم و استخر نرفتن در حد توانمون نبود به خاطر همین دوتایی رفتیم.من فکر میکردم ارتفاع اب همه جای استخر یک و نیم متره و به خاطر همین چلوپی پریدم قسمتی که به خیال من یک و نیم متر بود ولی دیدم کف پام به کف استخر نرسید و سعی کردم برسه ولی نرسید خواستم به شکور-که از عمیق وحشت داره و فکر میکنه غرق میشه-بگم نیا نیا که دیدم شلوپ!و بلافاصله شکور خودشو از آب بیرون کشید و من واااقعا فحش هایی که تو دلش به م میداد رو احساس میکردم :-" به هر حال :-" شنا کردیم یکم اونور تر و خیلی م خوش گذشت.این دوشنبه م رفتیم و عانی م اومد و خیلی تر خوش گذشت.
مدرسه کلاسای تابستانی گذاشته و ازش متنفرم ولی خوشبختانه دبیر زیست امروز از فصل اول که من قبلا خونده بودم شروع نکرد و از فصل ژنتیک شروع کرد که خیلی خوبه چون اگه فصل اولو میگفت اه بابا وقتم تلف میشد.اممم...رنگ یونیفرم مدرسه به دست تلاش های من از سورمه به خاکستری تغییر کرد ولی این دوروز دیدم که همه ی بچه ها ازش متنفرن.ولی خب این بچه ها احمق ن لعنت به اونا من فعلا پیروزم. :-|
الان سه هزار صفحه رمان تخیلی از آنی گرفته م :-" تا هزار سال هم تموم نمیشه.میخوام سولومون هم بخونم.


پی نوشت:بین نوشتنام کامپیوتر احمق و خودسرم ریستارت شد که آپدیت بشه و من سکته کردم چون خیییلی نوشته بودم و اینارو باید مینوشتم چون شکور گفت و اگه از دست میرفت دیگه نمینوشتم چون حالم خوب نیست و خوابم میاد ولی خب از دست نرفتن :-" مرسی گوگل کروم

  • ۹۳/۰۴/۱۷
  • سوفی

نظرات  (۱)

مچکر :))
پاسخ:
قابلی نداشت  :>
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی