سرانجام آبنبات خور
- شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۱۶ ق.ظ
برای بار دوم پاراگراف های درازی داستان سرایی کرده بودم، ولی فکر میکنم داستان نیمکت صرفا بدشانس است و سرانجام ندارد. همچنین، نمیدانم آن را به شکل داستان کوتاه ادامه دهم یا یک داستان بلند و قسمت قسمت درست کنم.
از آنجایی که شخصیت های داستان اول مان بی نام و نشان بودند، فکر نمیکنم هیچ وابستگی به آنها به وجود آمده باشد. ولی اگر میخواهید بدانید سرنوشت دختری با چیب های پر از آبنبات چه شد، باید بدانید که او از غصه خود را در دریا انداخت؛ چون او که از ده سالگی منتظر کسی بود که نمیدانست کیست، وقتی بالاخره با او روبرو شد، فهمید که انتظارش بی ثمر بوده و خواهد بود، چون کسی منتظر دختر آبنباتی مان نبود. این موضوع برای فرد پریشان و افسرده ای مثل او خارج از حد تحمل بود و به همین دلیل ساعتها با فکری مشغول روی صخره ی بلندی بر فراز دریای یخ زده ایستاد و بالاخره از ایستادن خسته شد و فکر میکنم هنوز توی آب شناور باشد چون جسدش را هم پیدا نکردند.
من هنوز تولید مثل جنسی و غیر جنسی نخواندم و مطمئنم فردا صبح از اینکه زودتر نخوابیدم پشیمان میشوم.
- ۹۳/۱۱/۲۵