The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

The Blue

all day and all night and everything she sees is just blue, like her, inside and outside

یک وقتی بود که من موبایل نداشتم، و کامپیوتر شخصی هم نداشتم، و اینترنت هم فقط میدانستم که مادرم استفاده میکند تا ایمیل بزند و کارهای خسته کننده ی اداری بکند، و هوا هم انقدر غباری نبود یا من توجه نمیکردم، ولی واقعا نبود.

آن وقت ها فقط باید از روی فلان درس مینوشتم و بعد بیکار بودم. حالا که بیکار بودم، راه می افتادم دنبال سرگرمی.

از سرگرمی هایم بهترینش وقتی بود که خاله اینهایم می آمدند و پسرخاله هایم، با هم از این بازی های واقعی میکردیم. گرگم به هوا و قایم موشک و فلان و بهمان. "چشم بسته" هم خوب بود ولی شخصِ چشم بسته معمولا از زیر چشم بندش بقیه را دید میزد و تقلب میکرد.

وقتی پسرخاله هایم نبودند، برادرم را پیدا میکردم و هرجا میرفت تعقیبش میکردم و روی اعصابش میرفتم. یا هر حرفی میزد تکرار میکردم. معمولا هم در آخر کار گلاویز میشدیم و زور هیچکدام هم به دیگری نمیرسید جدن.

آن وقت ها که قدم انقدر دراز نشده بود واقعا تر و فرز بودم. از پله ها که می آمدم بالا سوت میزدم و وقتی می رفتم پایین هم همینطور. مثل اسب هم یورتمه میرفتم، جدی. حتی رو پله ها. روزی بیست دفعه هم کل خانه را -از پشت بام تا زیرزمین- طی میکردم و یکجا بند نبودم. همه تان هم همینطور بودید.

عشقم هم آن پسر مو زرده توی کارتون پوکیمان بود.


نمیدانم به خاطر این بود که اتاقم از اتاق برادرم جدا شد، یا به خاطر سال نحس کلاس پنجم ابتدایی که افسرده م کرد، یا به خاطر از دست دادن تنها دوست آن زمانم چون مدرسه هامان جدا شد، یا به خاطر اینکه وارد دوره راهنمایی شدم و یونیفرم مدرسه مان رنگ قیر شد و درس هامان سخت شد، یا به خاطر اینکه یکهو به طرز واقعا عجیب غریبی مثل یک نهان دانه ی دولپه ای(مثال=لوبیا) قدم شروع کرد به بلند شدن طوری که از اول راهنمایی تا آخر همان سال، از بچه ی ریز نقشی که بودم تبدیل شدم به قدبلندترین بچه ی کلاس(هنوز هم.)، ولی به خاطر یکی از اینها بود که من الان آدمی هستم که تماما در اتاق دربسته ای پنهان شدم و گاها با آدم هایی که توی مغزم زندگی میکنند حرف میزنم، و انقدر گنده شده ام، انقدر گنده شده ام که دیگر در هیچ یک از جاهایی که زمان بچگی موقع قایم موشک بازی جا میشدم و خود را پنهان میکردم جا نمیشوم. اصلا هیچ جا جا نمیشوم. بچه که بودم فقط باید دست و پایم را توی شکمم جمع میکردم تا قد حلزون بشوم(اغراق)، ولی حالا حتی اگر دست و پایم را هم خوبِ خوب جمع بکنم، به اندازه ی گوزنی که پشت مبل قایم شده باشد مشهود هستم.

من اصلا از اینترنت و کامپیوتر یک ذره هم خوشم نمی آمد. پاهایم هم شبها از تخت بیرون نبود. خب چرا تخت جوری است که اگر یکم کش بیایید دست و پایتان آویزان بشود؟ خب اینطوری که مجبور میشوید هی دست و پایتان را شبها جمع بکنید و شبیه لاکپشت بشوید که. صبح هم با بدن درد بیدار میشوید.

قد بلند فقط به این درد میخورد که پودر لباس شویی از "اون بالا" بیاورید و پروژکتور کلاس را روشن کنید. ولی اینها بیشتر دردسر است. چه فایده ای دارد وقتی همچنان پاچه ی شلوار های جین برات بلند است؟

  • ۹۴/۰۲/۰۶
  • سوفی

نظرات  (۲)

از آشپزخانه بیرونم میکنن
با این توجیه که "در حضور تو مقیاس ها به هم میریزد و تَوَهُم کوچک بودن بیش از حد فضا
ذهنمان را فرا میگیرد" احساس خفگی میکنن!
آشپز خانه 25 متر است
+رفتیم لالجین گلدان بخریم،من کنار یک فروند(!) گلدان بودم به ارتفاع یک متر و نیم!
خواهر میگه : این کوچیکه من نمیخوام 
اونیکی میگه: حسین کنارش وایساده کوچیک به نظر میاد!
الان شما هم این مشکلات رو دارین؟
پاسخ:
:))))
نه انقدر شدید :)) من فقط نسبت به عموم دخترها بلندترم، وگرنه فقط ١٧٥ م، شما باید دومتری باشی :-"
بدترین حالتی که برای من پیش اومده وقتی بود که از یه حمام زیرزمینی خیلی قدیمی دیدن می کردیم، پله داشت میرفت پایین دیگه، سر من خورد به اون قاب بالا از پشت افتادم :-" آدم انتظارشو نداره، اعتماد میکنه...

عنوان خیلی بامزه و جالب بود.*-* به جرئت، قشنگ ترین عنوانی که در تمام وبلاگ ها تا الان خونده بودم. =)

پاسخ:
مرسی :))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی