از یک آدم کپک زده ی بسیار شاد.
- جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۰ ب.ظ
من مدت زیادی ست که از خانه بیرون نرفتم، موهایم را شانه نکردم، درست و حسابی نخوابیدم(برای اینکه هرچه آسان تر از تخت دل بکنم و بیدار بشوم(ساعت چهار صبج) حتی زیر پتو و ملحفه هم نمیروم و روی آنها میخوابم) و همچنین، هیچ لباسی به جز رکابیِ خاکستری و شلوارِ خاکستری ترم نپوشیدم(شلوارم دست دوم است و مال برادرم بوده.)
و میدانید؟ بهترین روزهای عمرم را دارم میگذرانم. من شیفته ی این هستم که هیچ غریبه ای را نبینم، و شیفته این رکابی و شلوارم و شیفته ی رنگ خاکستری، و خیلی ترجیح میدهم که موهایم شانه شده نباشد. بیشتر از همه ی اینها، خیلی خوشم می آید که از عبارتِ "نه، وقت ندارم." استفاده کنم. بیشتر از همه ی اینها، خوشم می آید که ردیف جلو، پشت نیمکت چسبیده به میز معلم ها می نشینم و هر سوالی که میکنند دستم را توی هوا میکنم و انها هم بهم اشاره میکنند که یعنی بگو. بعد هم میگویند آفرین. بعد هم توضیحات مرا دقیقا تکرار میکنند و درس میدهند. پس، نهایتا، هرچه که درباره ی کنکور شنیده بودم شایعه بوده.
برایم جالب است که افسردگی خفیف من کاملا برطرف شده و الان از هر وقت دیگری بیشتر احساس زنده بودن میکنم.
دارم فکر میکنم از یک اسم مستعار استفاده کنم و آدرس وبلاگم را تغییر دهم. ولی خب، هیچ فایده ای ندارد. تنها کسانی که مرا از نزدیک می شناسند و آدرم وبلاگم را دارند هرگز آنرا نمیخوانند. نمونه اش همین آناهیتا. از همینجا برای آنها دست تکان میدهم. *بای بای میکند*
- ۹۴/۰۶/۱۳