معادله ی فلان چند جواب دارد؟
- يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۰۴ ب.ظ
باورم نمیشود که چهار ماه چیزی ننوشته باشم. باورم نمیشود که چهارماه گذشته باشد. الان مثل شترهایی که قبل و بعد از مسافرت های طولانی در بیابان یک عالم آب میخورند دستم روی کیبورد حرکت میکند و چرت و پرت های گذشته را -تا آنجا که یادم می آید- و چرت و پرت هایی برای آینده -تا آنجا که به فکرم می رسد- مینویسم.
همسایه ی ما که خانه اش به سمت چپ خانه مان چسبیده خانه اش را به مادربزرگم اینها فروخته است. قرار است آخر شهریور اثاث کشی کنند و مادربزرگم و پدربزرگم و دایی م بشوند همسایه ی دیواری ما. من و دایی م الکی گفتیم که دیوار را سوراخ میکنیم و دری میزنیم از این طرف به آن طرف و بعد کلی سرزمین خود را وسعت می دهیم. همین.
برادر من جدیدا خیلی علاقه مند به هم صحبتی با مادر و پدرم شده و این کلا برای من مزاحمت ایجاد میکند چون من از صبح تا شب توی اتاقم درس میخوانم ولی از ساعت هفت به بعد حالم از اتاقم بهم میخورد و باید بروم جای دیگری، مثلا توی هال. این ها هم که همه ش شلوغ میکنند و نمیگذارند آدم دو تا اسم کتاب را با نویسنده اش حفظ کند.
از ماه آینده احتمالا همه ش بروم خانه ی مادربزرگم چون جمعیت شان خیلی کم است و اصلا هم حرف نمیزنند. تازه مادربزرگم عادت دارد اسنک های سالم و جمع و جور مثل هویج های کوچولو یا طالبی های مکعبی شده برای آدم بیاورد.
دغدغه ی دیگر من غذا است. من از خوردن تمام انواع غذاهایی که خودم درست نکرده ام متنفرم حتی اگر به نظرم خیلی هم خوشمزه باشند. غذاهای مورد علاقه ی من شامل ماهی های آب پز، تن ماهی های مخلوط با ذرت و قارچ و سالاد ماکارونی هستند. همچنین تقریبا همه ی غذاهای سبزیجاتی. ولی بقیه چکار میکنند؟ یک مشت گوشت را میریزند توی یک مشت روغن و بعد هم توی دو مشت برنج و میریزند توی معده شان. واقعا عمر مفید آنها چقدر است؟
بله داشتم میگفتم که از خوردن غذا واقعا خوشم نمی آید و یکی از دلایل اصلی ام برای درس خواندن این است که از مادر و پدرم کاسه کوزه جدا شوم و بروم توی یک آپارتمانی خوابگاهی چیزی ریاضت بکشم.
- ۹۴/۰۶/۱۵