چرا وقتی باید شاد باشم، نیستم؟ مقدمه
- سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۴۰ ق.ظ
احساس خواب آلودگی، بی هدفی و بی ارزشی زیادی دارم. حس میکنم چیزی از زندگی ام رفته که وقتی بود باعث می شد این احساسات را نداشته باشم ولی نمیدانم چیست. من تمام عمرم همین حس را داشتم به جز سه دوره زمانی:
پاییزی که سال سوم دبیرستان بودم، چون آن زمان کتابهای هری پاتر را میخواندم و خیلی بهم خوش میگذشت.
تابستان و پاییزی که سال چهارم دبیرستان بودم، چون درس میخواندم و درس خواندن یک حس رضایتی درم ایجاد میکند، زمستان و بهار سال کنکورم هم خوب میخواندم ولی دیگر خسته شده بودم.
پاییز همین امسال، که فکر میکردم دانشگاه و آدم هایش تمام آن چیزی بودند که من در زندگی میخواستم.
از دی ماه امسال به بعد من در نوسانی از احساسات ضد و نقیض قرار گرفته ام که نمیدانم از کجا منشا میگیرند، تمام زندگی ام را مرور میکنم که این افسردگی ام را نقص یابی کنم ولی هیچ مورد ویژه ای پیدا نکرده م. با این وجود چند تا چیز را بیرون کشیده م که میتوانم به صورت سریالی شرح دهم.
۱. دوری از فضای قدیم، به طور خاص: آناهیتا
۳. آ....؟
۴. درس
این موارد را که به صورت تیتروار بیان کرده ام، بعدا به تفصیل خواهم گفت.
- ۹۶/۰۱/۲۲