دیروز رفتیم که بریم کافه آدم برفی،(به جز رعنا، رعنا رفته شمال) درشو که باز کردیم بوی سیگار و فلان به مشام رسید و دریافتیم که جای بچه ها اینجا نیست که :-" رفتیم پدر خوب.
نمیدونم چرا توی منو ها "چای یخ" رو تحت عنوان "آیس تی" و قاطی آب میوه ها نوشتن. خب بذاریدش کنار بقیه چای ها.
تازه فقط چای یخ خالی خالی؟ خب لیمویی، ترنجی، نعنایی چیزی هم بش بزنید دیگه. اینهمه انواع قهوه مهوه میذارید همه شم یه مزه میده دو تا جور چای یخ بزنید تنگش خب :-"
و حالا، چرا چای سرد؟ زیرا چند باری چای داغ رو امتحان کردم، مثلا من و شخص ایکس چایی سفارش دادیم، ایشان زود خورده و من هنووووز گذاشتم که سرد شه. که نسوزم. طرف رفته خونه ش من هنوز کنار لیوان نشستم که سرد شه. خب کی سرد میشی دیگه؟
شقایق گفت با اینهمه نوشیدنی-فقط دوتا بود- تمام شب باید بری دسشویی که. منم خندیدم. ولی نباید میخندیدم چون راست گفت. صبح به چه سختی خودم رو تا دسشویی کشوندم آخه! همه ی شب هم خواب دسشویی میدیدم.
سه تارم و خراب کردم. میخواستم سیم "دو" رو روی "ر" کوک کنم که زرد ملیجک بزنم، نشد، خراب شد. خواستم برش گردونم بقیه سیم هارو هم خراب کردم. خواستم سیم "سل" و با اینا تنظیم کنم خداقل، اصلا از رده خارج شد. حالا باید ببرمش بیمارستان بگم این مُرده. کوکش کنید لدفن.
چقدر ریزش مو دارم ها. من قبلا یه موهایی داشتم راپونزل! کور شم اگه دروغ بگم. عه... لامپا خاموش شدن؟ تاریکه...
بله داشدم میگفدم بنده عجب موهای زیادی داشتم. الان شبیه اسمیگل شدم. با چند تار موی زشت.
امروز پس از مدت های مدید قراره بریم استخر...
سه شنبه که آنی اومده بود گردنبند نقره م رو که توش عکس مامان بابامه پیدا کرد و گفت که چرا نمیپوشم، و امروز تصمیم گرفتم برقش بندازم و استفاده ش کنم پس سیم ظرفشویی و محلول جوش شیرین و آب آوردم و الان مثل الماس میدرخشه. و بعد متوجه شدم که لاک بنفشم یه جورایی غلیظه و خواستم با آب رقیق ش کنم پس از همون فنجانی که توش آب و جوش شیرین بود توش ریختم و یهو دیدم که رنگ بنفش کف کرد و کف کرد و درست عین آزمایش آتشفان کلاس پنجم شد که اون هم البته،با جوش شیرین و یه چیز دیگه انجام شده بود که تقریبا مطمئنم اون "چیز دیگه" تو این شیشه ی لاک وجود داشته. آتشفشان بنفش خوشگلی بود و به موقع تونستم یه کاغذ زیر قوطی لاک بذارم که زندگیم رو به گند نکشه و بعد در عین آسایش شاهد جاری شدن رنگ بنفش باشم...
مهره های کمر من از روی پوست مشخص ن و کاملا قابل لمس.و سرسره ی استخر زرین تیکه تیکه به هم وصل شده،و در هر قسمت اتصال برآمدگی کمی وجود داره.و وقتی تو سرسره به پشت دراز کشیدم،مهره های استخوانی پشتم روی برامدگی ها کشیده شدن و نتیجه ای که اکنون در دست هست یه پشت اسخوانیِ زخمی شده ست.و مایوم هم روی همین نقاط پاره شده و اوه من چقدر این مایو رو دوست داشتم....
امروز که خانم گمار اومد دنبالم،یه آهنگ جنیفر لوپز گذاشته بود و یهو با یه حرکت دست صداشو زیاد کرد و من یاد حرف آنی افتادم که خیلی کامل این حرکت رو قبلا شرح داده بود. :)) و سعی کردم اون کیکی که دستم بود رو تو حلقم بچپونم که معلوم نشه دارم میخندم.و بعد از جنیفر لوپز آهنگ "واویلا لیلی" و سپس "گل پری جون" مارو مستفیض کرد.و ناگهان وسسط آهنگ گلپری دیدم داره تیکه ای رو میخونه که یبار آنایتا گفته بود چه زجری ازش کشیده و اون چیزی نبود جز:
صدای کلفت: "دستاش کوچیکه پاش کوچیکه نمیتونه گریزه"
صدای نازک: "دستام کوچیکه پام کوچیکه نمیتونم گریزم"
اتفاقا من کسیو میشناسم که دست و پای خیلی کوچیک داره و کفش سایز 36 میپوشه و خیلی هم خوب میگریزه و مثل یوزپلنگه و همین آنی خودمونه.
بعله.
برگشتنی هم یه آهنگ مربتط با اعتیاد بود...چون از غصه ی خانواده و پودر سفید و وابستگی حرف میزد و بجز اون فقط میگفت: نرو بیا نرو بیا نرو بیا نرو نرو نرو بیا نرو بیا نرو بیااااااااا
فکر میکنم این آهنگ بعد از مصرف پودر سفید سروده شده.
فردا امتحان شیمی داریم.و با معلم زیست خوب و محشرمون کلاس داریم.چقدر خوبه 8-> معلم شیمی م خوبه.درس شیمی م بده.ای شیمی مزخرف
من میرم دشوری :-"
شکورجان صاحب وبلاگ شد.به خاطر همون منم دلم برای وبلاگم تنگ شد.
سردمه،ناراحتم.زبونم میسوزه.بخاطر دنت بستنی ه.اینکه دنتِ نرم و خامه ای وقتی یخ بزنه به چنان بلور های سفت و تیزی تبدیل بشه عجیبه.خیلی چیزا عجیبن.عجیبه که نفهمیدم خانم کولتر واقعا به لایرا اهمیت میداد یا بازم دروغ میگفت؟ از آنی میپرسم.الان کتاب پنجم و آخر "نیروی اهمرینی اش" هستم.
نمیدونم تاحالا سگ داشتین یا نه،نمیدونم سگاتون مثل الان من بوده ن یا نه ولی الان مثل سگی هستم که صاحبش از خودش رونده،ولی دوست نداره به بقیه اهمیت بده و فقط صاحبش رو میخواد.ولی من صاحبی ندارم و کسی من رو نرونده و در واقعیت من اسبی بودم که جفتک انداخت.ولی اینا به خاطر هورمون هان.
اه من فکر میکردم ایمنی اختصاصی و غیر اختصاصی رو بلد باشم ولی تاحالا غیراختصاصی هارو خیلی هم بلد نبودم.شاید اختصاصی رو بلد باشم :-<
گرممه.
امروز دبیرفیزیک جان یه چیزایی گفت که از پایه تفهیم نشد.میخواستم بگم: "وایسا،وایسا!برگرد قبل تر،اونجا که گفتی درس امروز رو شروع میکنیم با مبحثِ..." :-| میگفت من که توضیح میدم ننویسید.سپیده ننویس. ننویس سپیده. *معلم درس را توضیح میدهد* *سه ثانیه بعد* :"نوشتین؟!"
خب بابا بیا برو اونور ببینم.با اون هشت(8) هات.
راستی چتری هامو کوتاه کردم ولی محض رضای خدا هرکس که بم میرسه چتری هامو- که تو هوا پراکنده کردم و قژقژیِ موفقیت آمیزی تولید کردم-خش خش میکشه تو صورتم که مثل احمقا بشم.راسش یاد رویا میفتم که یا چتری هاش خیلی وحشتناک بود چون همیشه صااافِ صاف میاوردشون پایین و اه چه مسخره.بابا دست نزن خب.به موهای خودت دست بزن.دفعه دیگه کسی دست بزنه مثل اسب شیهه میکشم.راستی شنبه با سینا و دوستای من-رعنا شقایق مهسا آنی-رفتیم پینتبال و فکر میکنم روابط خواهر-برادری مون به طرف مثبت صعود کرد.علاوه بر اون اناهیتا که مثل بتمن میجنگید و همه رو میزد و غیر قابل باخت بود رو من زدم.به بتمن تشبیه ش کردم چون خیلی قوی و اینها بود ولی توی اتاق رختکن تمام بازوهاش کبود و سیاه شده بودن.البته میدونید که ست آخر و با کلی دردسر و کمین کردن زدمش دیگه :-" قبلش اون یبار من و تسلیم کرده بود و یبارم زده بود.